در روستائی دور دست
کدخدا گندمها را شبانه میفروشد
دختر بچه بدون کفش میدود
پیرمرد رنجور پولی برای تهیه دارو ندارد
کدخدا پول دار تر میشود
و این زن بدون چادر حیا میکند بیرون برود!
و کدخدا باز گندمها را شبانه میفروشد
راستی در اتاق کدخدا عکس کتیبه کوروش بر دیوار است...............
|